گويند پشت جنگل ها و دورتر از كوههاي بلند سرزميني است كه غروب در آن معنايي ندارد ،خورشيد همواره بر آن مي تابد،اي خورشيد بر دل ظلمت زده ي من نيز بتاب ، ديشب باران باريد ولي غبار دلم شسته نشد . حال منتظر نشسته و اميد به طلوع خورشيدي دارم كه از نا كجا آباد طلوع خواهد كرد و شمس مشرقي از عظمتش زانو خواهد زد .
خنده با لب هایم غریبی میکند همچنان به آجرهای حیاط خیره مینگرم ، هنوز صدای خنده های دوران بچگی ام را از در و دیوار حیاط میشنوم . تک درخت باغچه ی من در میان هوای سرد کز کرده نشسته و به گرمای اتاقم غبطه میخورد . اشک در چشمانم حلقه میزند ، هنوز آرزوی کودکی ام را دارم ، حیاط پر برف مرا میخواند ، ولی ذوق بچگی ام را پیدا نمیکنم شاید سال های دور در ارتفاعی پست جا گذاشته باشم و یا شاید خیلی دور خیلی نزدیک پیدایش کنم .دوست دارم به برف هایی چنگ بزنم که در دوران بچگی دست های لطیفم را ناجوانمردانه بی حس میکردند . دوست دارم ... دوست دارم .... و دوست دارم های زیادی را آرزو میکنم ولی اما افسوس (( گاهی وقت ها خیلی زود دیر میشود ))
در میان سکوت تلخ خود به آجر هایی اخم کرده ام که در گذر زمان دیوار های میان من و تو را تشکیل داده اند .شاید زمان بتواند این دیوار ها را کوتاهتر کند ولی ترس از آن دارم که دیوارها بلند تر شوند و فاصله ای دورتر میان ما رقم بزنند . به بالا مینگرم به اوج دیواری که مانع جدایی ست نگاهی از جنس تمنا و آرزو . دوست دارم هر چه زودتر باد عظیمی در قالب طوفان این دیوار را از میان ما بردارد . تنها آرزویم رها شدن از حصار ایجاد شده است . روز ها خورشید هم اتاقم را آفتابی نمیکند .چرا که آسمان سپاه عظیمی تدارک دیده و همواره می غرد و میگرید . من هم چنان به دیوار مینگرم ولی افسوس هیچ راهی نیست . زمان همه ی درها را قفل کرده است و باد کلید آن را به ناکجا آباد برده است . ولی روزی خواهد رسید که زمین خشمگین خواهد شد و ضجه ای خواهد کرد و همه ی دیوار هارا فرو خواهند ریخت ، اگر آن روز من زیر خرواری از خاک زیر سنگی آرمیده باشم بازهم به فکر انتقام از دیواری هستم که حایل میان ما شد . ولی شاید دیوار تقصیری نداشت و تقدیر اینچنین بود .
تابستان هم با همه ی محبوبیت و زیبایی هایی که داشت کوله ی خود رو بست و رفت .تا مدتی پاییز با رنگارنگ کردن برگ های سبز و دمیدن و فرو ریختن برگ ها به خودنمایی بپردازد آنچه که مسلم است پاییز هم لاجرم روزی با ید برود . ولی ما هستیم و قدرت نمایی فصول را به نظاره نشسته ایم . امروز پاییز را خوش آمد میگوییم و فرد به او خیر پیش خواهیم گفت .
دست هایم را به سوی فردا باز می کنم ، به امید دیدار تو و روشن شدن روزهای تاریکم .روزها را این چنین سپری میکنم ،غافل از اینکه زمان در گذر است و شمردن ثانیه ها پس از این همه انتظار، تکراری و ملال آور نشده است زیرا هر لحظه امید دیدار تو را به دل خود تلقین میکنم .شب ها هنگامی که به ماه نظاره مینم ، نسیم شرق بوی تو را به من می رساند و در مهتاب عکس رخت را میبینم و ستاره ها همه چشمک زنان به دور تو می چرخند .
دلم گرفته بود زیر آسمون شب نشستم تو سکوت خاکستری شب به فکر فرو رفتم .بعد دراز کشیدم و چشامو بستم ، به صدای شب خیره شدم . نسیم خنک با دست مهربونش صورتم رو نوازش میداد . دلم آروم تر شد ، چشا مو باز کردم، همه ی ستاره ها به من خیره شده بودن، شب های زیادی رو با هم به صبح رسونده بودیم ، حالا نگرانم بودن ، دوست داشتن باز مثل سابق باهاشون بازی کنم .لبخندی به لب آوردم تا نگرانم نباشن ، حالا دیگه آروم تر شدن به من چشمک میزدن .ماه هم لبخندی زد و پشت ابرها قایم شد. نور ضعیفی از شرق به چشم میخوره ، انگار آسمون ِ شب میخواد بیدار بشه . چشمای من بسته شدن . سحر نزدیک شده ...
با مدد گرفتن از عشق سعی داری از یه دره ی بزرگ که عقل برات ساخته عبور کنی . عشق برات یه پل میزنه از این سر تا اون سرِ دره ، حالا با عشقت میخوای از پل عبور کنی تو حرکت میکنی و میری . ولی وقتی که به نیمه ی راه میرسی ،میبینی تنها هستی ،بر میگردی وبه عقب نگاه میکنی ،عشقت هنوز پا رو پل نگذاشته ، تو راه رو تنها رفتی و به اون اعتماد کردی غافل از اینکه ممکنه اون جا بزنه و تو رو تو این راه تنها بذاره ، ازش میخوای که اون هم بیاد و با هم گذر کنید ولی اون میترسه ، میفهمی که اون عاشقت نبوده ،سعی میکنی برگردی ولی پلی که عشق برات ساخته بود دیگه مستحکم نیست ، کم کم متزلزل میشه ، کم کم فر و میریزه تو نمیتونی خودتو نجات بدی و تو به ته دره پرت میشی . وقتی به خودت میای میبینی که کمرت شکسته ، عشق تو یک طرفه بوده ، و عشق یک طرفه کمرت رو شکست .
سلام ،خوش اومدید به وبلاگ من ،دست نوشته های خودم رو تو وبلاگم براتون میزارم تا بخونید ،امیدوارم خوشتون بیاد . اگه نظرتون رو در مورد نوشته هام بگید خوشحال میشم.