۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

دیوار


در میان سکوت تلخ خود به آجر هایی اخم کرده ام که در گذر زمان دیوار های میان من و تو را تشکیل داده اند .شاید زمان بتواند این دیوار ها را کوتاهتر کند ولی ترس از آن دارم که دیوارها بلند تر شوند و فاصله ای دورتر میان ما رقم بزنند . به بالا مینگرم به اوج دیواری که مانع جدایی ست نگاهی از جنس تمنا و آرزو . دوست دارم هر چه زودتر باد عظیمی در قالب طوفان این دیوار را از میان ما بردارد . تنها آرزویم رها شدن از حصار ایجاد شده است . روز ها خورشید هم اتاقم را آفتابی نمیکند .چرا که آسمان سپاه عظیمی تدارک دیده و همواره می غرد و میگرید . من هم چنان به دیوار مینگرم ولی افسوس هیچ راهی نیست . زمان همه ی درها را قفل کرده است و باد کلید آن را به ناکجا آباد برده است . ولی روزی خواهد رسید که زمین خشمگین خواهد شد و ضجه ای خواهد کرد و همه ی دیوار هارا فرو خواهند ریخت ، اگر آن روز من زیر خرواری از خاک زیر سنگی آرمیده باشم بازهم به فکر انتقام از دیواری هستم که حایل میان ما شد . ولی شاید دیوار تقصیری نداشت و تقدیر اینچنین بود .