گويند پشت جنگل ها و دورتر از كوههاي بلند سرزميني است كه غروب در آن معنايي ندارد ،خورشيد همواره بر آن مي تابد،اي خورشيد بر دل ظلمت زده ي من نيز بتاب ، ديشب باران باريد ولي غبار دلم شسته نشد . حال منتظر نشسته و اميد به طلوع خورشيدي دارم كه از نا كجا آباد طلوع خواهد كرد و شمس مشرقي از عظمتش زانو خواهد زد .
خنده با لب هایم غریبی میکند همچنان به آجرهای حیاط خیره مینگرم ، هنوز صدای خنده های دوران بچگی ام را از در و دیوار حیاط میشنوم . تک درخت باغچه ی من در میان هوای سرد کز کرده نشسته و به گرمای اتاقم غبطه میخورد . اشک در چشمانم حلقه میزند ، هنوز آرزوی کودکی ام را دارم ، حیاط پر برف مرا میخواند ، ولی ذوق بچگی ام را پیدا نمیکنم شاید سال های دور در ارتفاعی پست جا گذاشته باشم و یا شاید خیلی دور خیلی نزدیک پیدایش کنم .دوست دارم به برف هایی چنگ بزنم که در دوران بچگی دست های لطیفم را ناجوانمردانه بی حس میکردند . دوست دارم ... دوست دارم .... و دوست دارم های زیادی را آرزو میکنم ولی اما افسوس (( گاهی وقت ها خیلی زود دیر میشود ))
سلام ،خوش اومدید به وبلاگ من ،دست نوشته های خودم رو تو وبلاگم براتون میزارم تا بخونید ،امیدوارم خوشتون بیاد . اگه نظرتون رو در مورد نوشته هام بگید خوشحال میشم.