۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

خورشيد

گويند پشت جنگل ها و دورتر از كوههاي بلند سرزميني است كه غروب در آن معنايي ندارد ،خورشيد همواره بر آن مي تابد،اي خورشيد بر دل ظلمت زده ي من نيز بتاب ، ديشب باران باريد ولي غبار دلم شسته نشد . حال منتظر نشسته و اميد به طلوع خورشيدي دارم كه از نا كجا آباد طلوع خواهد كرد و شمس مشرقي از عظمتش زانو خواهد زد .

مولايم تولدت مبارك

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

کودکی

خنده با لب هایم غریبی میکند همچنان به آجرهای حیاط خیره مینگرم ، هنوز صدای خنده های دوران بچگی ام را از در و دیوار حیاط میشنوم . تک درخت باغچه ی من در میان هوای سرد کز کرده نشسته و به گرمای اتاقم غبطه میخورد . اشک در چشمانم حلقه میزند ، هنوز آرزوی کودکی ام را دارم ، حیاط پر برف مرا میخواند ، ولی ذوق بچگی ام را پیدا نمیکنم شاید سال های دور در ارتفاعی پست جا گذاشته باشم و یا شاید خیلی دور خیلی نزدیک پیدایش کنم .دوست دارم به برف هایی چنگ بزنم که در دوران بچگی دست های لطیفم را ناجوانمردانه بی حس میکردند . دوست دارم ... دوست دارم .... و دوست دارم های زیادی را آرزو میکنم ولی اما افسوس (( گاهی وقت ها خیلی زود دیر میشود ))