۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

خداحافظ تابستان


تابستان هم با همه ی محبوبیت و زیبایی هایی که داشت کوله ی خود رو بست و رفت .تا مدتی پاییز با رنگارنگ کردن برگ های سبز و دمیدن و فرو ریختن برگ ها به خودنمایی بپردازد آنچه که مسلم است پاییز هم لاجرم روزی با ید برود . ولی ما هستیم و قدرت نمایی فصول را به نظاره نشسته ایم . امروز پاییز را خوش آمد میگوییم و فرد به او خیر پیش خواهیم گفت .

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

بوی تو


دست هایم را به سوی فردا باز می کنم ، به امید دیدار تو و روشن شدن روزهای تاریکم .روزها را این چنین سپری میکنم ،غافل از اینکه زمان در گذر است و شمردن ثانیه ها پس از این همه انتظار، تکراری و ملال آور نشده است زیرا هر لحظه امید دیدار تو را به دل خود تلقین میکنم .شب ها هنگامی که به ماه نظاره مینم ، نسیم شرق بوی تو را به من می رساند و در مهتاب عکس رخت را میبینم و ستاره ها همه چشمک زنان به دور تو می چرخند .

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

سحر


دلم گرفته بود زیر آسمون شب نشستم تو سکوت خاکستری شب به فکر فرو رفتم .بعد دراز کشیدم و چشامو بستم ، به صدای شب خیره شدم . نسیم خنک با دست مهربونش صورتم رو نوازش میداد . دلم آروم تر شد ، چشا مو باز کردم، همه ی ستاره ها به من خیره شده بودن، شب های زیادی رو با هم به صبح رسونده بودیم ، حالا نگرانم بودن ، دوست داشتن باز مثل سابق باهاشون بازی کنم .لبخندی به لب آوردم تا نگرانم نباشن ، حالا دیگه آروم تر شدن به من چشمک میزدن .ماه هم لبخندی زد و پشت ابرها قایم شد. نور ضعیفی از شرق به چشم میخوره ، انگار آسمون ِ شب میخواد بیدار بشه . چشمای من بسته شدن . سحر نزدیک شده ...